www.pouya2012.loxBlog.com

www.pouya2012.loxBlog.com

سلام دوستای گلم  

 

 

مرسی که به وبم سر زدین

 

 

 

امیدوارم ازش خوشتون بیاد

 

 

نظر یادتون نره

 

 

 تو نظر سنجی هم شرکت 

 

 


 

 کنین لطفااااااااااااا

دو شنبه 26 فروردين 1398| 14:8 |pouya| |


ﺍﺳﻤﺶ ﻋﻠﯿـــــــــﻪ ، ۲ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻃﻔﻠﯽ ...
ﭼﺸﻢ ﭼﭙﺶ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺷﺪﻩ … ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﻣﻮﺭ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﺪﺧﯿﻢ ﺩﮐﺘﺮﺍ
ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺏ ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﺸﻮ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺍﻟّﺎ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻐﺰﺵ ﻭ
ﺯﺑﻮﻧﻢ ﻻﻝ ﻣﯿﮑﺸﺘﺶ ﺍﻣّﺎ ﺍﮔﻪ ﺁﺏ ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﺶُ ﺑﮑﺸﻦ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﯼ
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ …
ﺭﻓﻘﺎ،ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ،ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭﺍﺳﻪ
ﺷﻔﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻃﻔﻞ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﺪ …
ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭﯼ ﻧﻤﯿﺮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻣﯿﺸﻢ ﺍﮔﻪ
“ ﻫـــﻤــــﺘـــــﻮﻥ ” ﺑﺎﺯﻧﺸﺮ ﻛﻨﯿﺪ ﺗﺎﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﻋﺎ
ﮐﻨﻦ ﻭﺍﺳﺶ ...
ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﯿﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺰﺍﺭﯾﺪ ﺗﻮ ﻭﺑﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ
ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﭘﺎﻛﺶ ﻛﻨﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ
ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻭﺑﻼﮔﺎﻣﻮﻥ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍ ﻏﻤﮕﯿﻨﻪ ﯾﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﺰﺍﺭﯾﻤﺶ ﻭ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ۲ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺤﺮﻭﻡ
ﻛﻨﯿﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﻋﺎ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻭﺭﺩﻩ ﻛﻨﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻪ
ﺍﺩﻡ ﻣﺘﺤﻮﻝ ﺑﺸﻪ ﺧﻮﺍﻫــــــــــــــــــــــــــــﺸﺎ
شنبه 13 ارديبهشت 1393| 12:56 |pouya| |

ممنون میشم بیایین به چت رومم مکانی خوبو جذاب منتظرتونم عزیزای دلم

رزیتا چت

rozitachat.ir

جمعه 11 بهمن 1392| 12:42 |pouya| |

         

                      

                                 

 

 

دو شنبه 26 فروردين 1392| 13:40 |pouya| |


خیانت را مدرسه به ما یاد داد… همان جایی که گفت :

 

جای خالی را پر کنید!

 

 

خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛

بس که هرکی به من رسید منو دور زد …

 

 

هــر چــه تَبـــَـر زدی مــــرا..

زخـــــم نـــشد !

جــــوانـــه شـــد

 

 

یه زمانی از محبّت خار ها گُل میشدن

 

الآن دیگه از محبّت گُل ها هم هار میشوند….

 

آدمهایی که عشقشون و مثل کانال تلویزیون عوض میکنند ،

آخرش باید بشینن برفک تماشا کنند …

 

 

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم

گرفتی

به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی

 

نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی

 

به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی

 

نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی

 

 

دوســــتـت دارم هـایــــت را بــرای هـــَـر ۲ یـــمــان

 

فــرسـتــــــــآدی …

هــــَــم مــن … هــــَــم او ..!

خـیـــانـــت میـــکــردی یـــا عــــدالـــت ؟!!

 

 

دو شنبه 26 فروردين 1392| 13:28 |pouya| |

تنهایی


ღ♥ღ

 

دست بر شانه هایم میزنی تا تنهایی م را بتکانی ، به چه می

 

اندیشی ؟ تکاندن

 

برف از روی شانه آدم برفی

ღ♥ღ

 

بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد ،

 

به هوای هوسی

 

هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد

 

 


ღ♥ღ

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به

 

چه سودا زد و رفت

،

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد ، طعنه ای بر در این خانه تنها

زد و رفت

 


ღ♥ღ

 

ღ♥ღ

 

وصال در عشق بس چه دارد حیرانی ، من نگویم رسیدم به وصال ،

 

اما دیده ام ناله ی

 

عاشقی در تنهایی ، گریان سخن می گفت ، می کرد حق حق و بی

تابی ، ای

 

کاش می شد اینگونه عاشق شد


ღ♥ღ

کم نامه ی خاموش برایم بفرست / از حرف پرم گوش برایم

 

بفرست / دارم خفه می

 

شوم در این تنهایی / لطفا کمی آغوش برایم بفرست


ღ♥ღ

 

 

بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم / افق را به مهمانی پونه دعوت

 

کنیم / بیا مثل

 

پروانه های غریب نیاز / به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم

ღ♥ღ

 

آنگاه که تنهایی تو را می آزارد ، به خاطر بیاور که خدا بهترین های

 

دنیا را تنها آفریده

 

ღ♥ღ

شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند ، بی رحم ، بیا رحم به تنهایی

 

من کن

ღ♥ღ

دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت ، طبیعت زیباست ، نه به

 

زیبایی حقیقت

،

حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی ، جدایی سخت است نه به

 

تلخی تنهایی


ღ♥ღ

هر قطره اشک نشان دل شکستگی است ، هر سکوت نشان تنهایی

 

است ، هر

 

لبخند نشان مهربانی است ، هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو

 

است

ღ♥ღ

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ، وسعت تنهایی م را حس نکرد ، در

 

میان خنده های

 

تلخ من ، گریه پنهانیم را حس نکرد

.

.

.

گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست / تا ریشه در آب است، امید

 

ثمری هست

 

آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل / در دامنش آویز که با وی

 

خبری است . . .

.

.

.

 

از خرابی می گذشتم، منزلم آمد به یاد

 

دست و پا گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد  . . .

.

.

گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد / ناله کردم ذره ای از

 

دردهایم کم نشد

در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی / از هزاران گل، گلی همچون

 

وفا پیدا نشد . . .

.

.

.

ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار از او ، من به فرمان دلم، کی

 

دل به فرمان من است ؟

.

.

دلی بستم به آن عهدی که بستی / تو آخر هر دو را با هم شکستی . . .

.

.

گفتم چشمم، گفت به راهش می دار

 

گفتم جگرم، گفت پر آهش می دار

 

گفتم که دلم، گفت چه داری در دل

 

گفتم غم تو، گفت نگاهش می دار . . .

.

.

.

از بس که شکسته، باز بستم توبه

 

فریاد همی کند ز دستم توبه

 

دیروز بتوبه ای شکستم ساغر

 

و امروز بساغری شکستم، توبه . . .

.

.


.

گفتمش: زیباترین لبخند چیست؟

 

گفت: لبخندی که عشق سربلند

 

وقت مردن بر لب مردان نشاند

خدایا اخه چرا من؟؟؟.......

دو شنبه 13 آذر 1391| 9:58 |pouya| |

   

 

 

 

 

                     

 

 

 

تو کجایی سهراب

 

 

آب را گل کردند،چشم ها را بستند و چه با دل کردند

 

 

صبر کن سهراب

 

قایقت جا دارد؟منم از اهل زمین دلگیرم!

یک شنبه 14 آبان 1391| 17:34 |pouya| |

   دختر تنها

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه
 
عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به
 
هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم
 
سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده
 
بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا
 
موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه
 
 
کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما
 
تابحال کسی رو
 
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

 
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
 
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم
 
 
تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

 
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که
 
عاشقش شدم

 
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز
 
 
اون شخص 

 
دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که
 
به یه چنین

 
عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه
 
بالشم

 
خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی
 
 
حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه
 
مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه
 
روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم
 
خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم
 
و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست
 
 
منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود
 
یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست
 
بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده
 
های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و
 
به پدرم

 
موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی
 
کرد توی این

 
مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می
 
خواست

 
عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم
 
عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن
 
خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من
 
نمی تونم بذارم

 
که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم
 
و گفتم

 
بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست
 
عشق یعنی

 
حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از
 
این موضوع

 
غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی
 
 
زندگیمون راه ندیم

 
اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه
 
نامه برام

 
فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست
 
داشتم و دارم

 
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم
 
شاید ما

 
توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می
 
رسن پس من

 
 
زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب
 
خودت باش 

 
دوستدار تو (ب.ش)

 
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت:
 
خب خانم معلم

 
گمان می کنم جوابم واضح بود

 
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی
 
بشینی

 
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز
 
شد و ناظم

 
مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای
 
مراسم ختم یکی

 
از بستگان

 
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

 
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

 
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن
 
نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

 
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم
 
اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

 
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

 
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که
 
خواهان تو باشد

 
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان
 
تو باشد




دخترک

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...

 
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و
 
 
خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان

گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و
 
 
مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:

 
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟
 
هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در

مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!

 
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت
 
قورت داد و آروم گفت:

 
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می
 
دن...

 
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون
 
 
 
نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك

 
 
بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده
 
 
اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من

 
 
دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می
 
 
دم مشقامو ...

 
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

 
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد.
 
چهار شنبه 10 آبان 1391| 16:51 |pouya| |